تراژدی کارگران در «جنگل»: روایتی تکاندهنده از رنج و فلاکت
رمان «جنگل» تصویری هولناک از زندگی خانوادهای لیتوانیایی در آمریکای صنعتی ارائه میدهد. زنانی که قربانی میشوند، کودکانی که در خیابانها و کارخانهها جان خود را از دست میدهند، و مردانی که زیر بار کار طاقتفرسا، گرسنگی و اعتیاد به الکل از هم میپاشند. بخش اعظم رمان به شرایط غیربهداشتی کارخانههای بستهبندی گوشت و بیتوجهی به سلامت کارگران اختصاص یافته است؛ همین بخش بود که واکنشهای شدیدی را در پی داشت. انتشار این کتاب موجی از اعتراضات را به دنبال داشت و به کاهش چشمگیر فروش گوشت انجامید. حتی شخصیتهای سرشناس آمریکایی، از جمله آقای دالی، اعلام کردند که به گیاهخواری روی آوردهاند.
همانطور که سینکلر بعدها اشاره کرد، هدف او بیدار کردن وجدان مردم بود، اما بهطور غیرمنتظرهای به شکم آنها ضربه زد. او میخواست با به تصویر کشیدن رنج کارگران، جامعه را به وحشت بیندازد. کشف وضعیت اسفبار صنعت گوشت، اتفاقی غیرمنتظره و تکاندهنده بود. با این حال، «جنگل» تاثیر فوری خود را گذاشت و به تصویب «قانون جلوگیری از تقلب در مواد غذایی و دارویی» توسط کنگره آمریکا انجامید؛ شاید تنها دستاورد قطعی جنبش افشاگری باشد.
مقایسهی «جنگل» با رمان «بشردوستان ژندهپوش» اثر رابرت ترهسل، نویسنده ایرلندی، جالب توجه است. هر دو رمان به مضامین مشابهی مانند افزایش سرعت کار، کنار گذاشتن کارگران ماهر مسن، کاهش دستمزدها، استخدام کارگران جوان و بیتجربه، بیتوجهی به بهداشت و ایمنی، فساد سیاسی کارفرمایان، تلاش کارگران برای تشکیل اتحادیه و سرکوب خشن آنها میپردازند. اما در رمان ترهسل، خشونت و بیرحمی صنعت شیکاگو دیده نمیشود و مبارزه کارگری فاقد آن فضای نومیدانه و مهلک است.
قهرمان رمان «جنگل» در نهایت به سوسیالیستها میپیوندد و در پایان کتاب به سخنان سخنرانی گوش میدهد که از جنبشی سخن میگوید که هرگز قابل مهار نخواهد بود؛ موجی که به طوفانی سهمگین و شکستناپذیر تبدیل خواهد شد. با این حال، احساس نهایی خواننده بیشتر به فریاد مقاومت و یأس نزدیک است تا امید. این تفاوت میان دو رمان، به وضوح تفاوت دو جامعه را نشان میدهد: جامعهای که در اوج جنبش کارگری، پایهای محکم برای انتقاد اجتماعی منسجم دارد و جامعهای که فاقد چنین پایهای است و انتقاد در آن پراکنده و ناهمگون است.